عزیزِمن...
نمیدانم حال این روزهایم چه قدر برایتان مهم است؟اصلا مهم است یا نه...
اما فهمیده ام حتی فکر کردن به نگاه و دعای پدرانه تان دل آرامم میکند...انگار دغدغه های من تمامی ندارد،دنیا باید آوار شود روی سرم اشکها و شماتتها،حسرتها و تهمتها از کسانی که دوستشان دارم...انگار بغض مائده عزیزتر از جانم تنها باید نصیب من شود...حالم این روزها خیلی بد است...
یا خافض چه میکنی با من؟؟!!ببخش مرا اگر واژه هایم به گِله میماند من دل شکسته ام..
دنیا دور سرم میچرخد و چشمانم سیاهی میرودازاین همه عدد و رقم از این فکر و خیالها...
شهیدِمن!اصلا مگر چند دوست و رفیق هستند که تصویر زیبای شما را بهم هدیه میکنند؟مگر چند دوست و رفیق هستند که صحبتهای روز مره شان پر از نام شماست؟
من اگر نباشم دلتنگ دستانی میشوم که به هنگام دعا در دستانم گره میخورد و دلتنگ شنیدن صدای هق هقی که به هنگام روضه یادآوری میکند حضور گرم دوست واقعی را...من اگر نباشم دلتنگ صدای پر از بغضی خواهم شد که بعد از روضه بگوید درمیان اشکهایم فقط به تو فکر میکردم. دلتنگ "مائده "میشوم...
واژه هایم به پایانشان نزدیکند و هرچه پایان نزدیک ترمیشود نفس کشیدن هم سخت تر میشود بغض هم بزرگتر میشود اشک هم روانتر میشود....
+مائده جانم هیچ کس نمیتواند برای من تکرار تو باشد حتی تکرار یک نگاه تو!! من با تو به آسمان رسیده ام....
سلام و شهد وصال نثار حضرت ماه و دوستان ناب اش
چه خوش نامه ای است نامه دوستان تو با تو
به به به!چه افتخاری نصیب من شد...رد کنعانیون،اینجا،دلِ تنگ من...عجب قرابت شیرینی
دوستتون که اینجاست
اگه اشتباه متوجه نشده باشم!
یاد یه خاطره افتادم:
یه بار که رفته بودم عروسی یکی از دوستانم این اطرافیانش شعر محلی سوزناک می خوندن و خلاصه یه چیزی تو مایه های غم ولی شادی ،عروس هم اشک میریخت در حد چی...
من خیلی روم اثر کرد به دوست کناریم گفتم مگه دارن می برنش راه دور ؟گفت نه بابا همین طبقه بالای مامانشینا میره
دیگه تا آخر مجلس مردیم از خنده
حالا حکایت این پست شماستا
مگه داریم مگه میشه
نه عمه متاسفانه من دارم میرم...دوستم هست اما من برای چهارسال حداقل نیستم
دوستای خوب نعمتن
یه نعمت گنده
+مانای هم باشید
به به مصفا نمودید آقا مصطفی.
یه نعمت گنده اما اینکه مانای هم باشیم....
+چندین بار خدمت رسیدم خواستم کامنت بذارم نشد...یعنی فکر کنم نخواسته بودید که بشه
من چه می تونم بگم در برابر این دل دیایی تو که همیشه چشم های من رو هم بارانی می کند..حقا که واژه ها قاصر از بیان اون همه احساساتی هست که من تا حالا تونستم فقط نسبت به تو داشته باشم... چه دعایی بهتر از اینکه نگاه پدارنه مولایمان که تمام هدف ها و قدم هایمان برای رضایت ایشون و خاندانشون هست...اگر خدا نعمتی رو از بندش بگیره مشکل از اون نعمت نیست ،مشکل اون بندشها که لیاقت نداشته ...اگر هم دست روزگار دوباره بین من و تو جدایی بندازه ،این منم که لیاقت نداشتم و تو همون نعمتی هستی که وجود من لایق همراهی با تو نبود
هیچ کس برای من تو نمیشود...